من عاشق خیابانی هستم که...........هیچ وقت قسمت نشد باهم در آن قدم بزنیم........ ...
به حق رفتی . . .
زیادی ات کرده بود
شیرینی ام دلت را زد به حق رفتی . . . ( برات زیاد بودم ؛ لیاقتم و نداشتی ! )
تحقیرت هم کنم کافـــی نیست تفریقت میکنم از تمام زندگی ام
بــــــــــــــــــعضی ها را دَر جوب بایــَد شــُست کــَـثیف تـــَر اَز خوُدشــان هَم هــَست . . .
رفته ای ؟؟؟ بعضی ها بهش میگن قسمت اما من تازگیها بهش میگم به درک . . . ( بی لیاقتی خودت و نشون دادی ... البته ، خلایق هر چه لایق )
تقصیر خودمونه … بعضی ها عددی نبودند و ما آنها را به توان رساندیم ! ( خجالت نکشیدی به همه جا رسوندمت عوضی ؟ )
قرار نیست که همیشه من خوش باشم … دیروز من خوش بودم از اینکه در کنارت بودم … امروز دیگری خوش است برای با تو بودن … و فردا یکی دیگر… از تلاش دست نکش عزیزم که چشم ملتی به توست … تو می تونی …
سلامِ مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس ( حتما بپرسی ها !!! )
“حوا” که باشی بعضی ها “هوا ” برشان می دارد که “آدمند ” !!! ( درست مثل تو ! )
بچه ها کی میدونه زندگی یعنی چی؟ استاد اجازه ! چیزی که حسرتش و میخوریم ! حالا شما بگید ... زندگی یعنی چی؟
آدما خیلی زود میمیرن ... حداقل تو دل هم ...
درسته که میگن خندیدن ، دلیل نمیخواد... اما من هزار تا دلیل دارم واسه نخندیدن !!!!
تقدیر و قسمت و این حرفا رو بیخیال ... خودت چی تو چنته داری؟؟؟؟
بیچاره نمیدونست ... اگه " حکم " دل باشه... اون " کوته " !!!
مگه من نقش اول این بازی نبودم؟؟؟؟؟ پس چرا اینقدر زود کات شدم؟ پس چرا اینقدر زود مردم؟ پس چرا اینقدر زود....
هیزم تر ، اگه یکم حرارت ببینه خشک میشه .... پس موقع اتیش بازی ، تر و خشک با هم میسوزن !!!!
مشکل من اینه که : دوست ندارم کسی تو اتیشم بسوزه ... وگرنه تا الان .... جزغاله بودی !!!
ماهی کوچولو فکر میکرد :
همین که از تنگ برم بیرون ازادم !!!
پس با تمام وجود به بیرون تنگ جهید ...
فکر کنم ازاد شده است !!!
تمام خیابان را گشتم... هیچ اثری از حادثه ی نگاهمان نبود .... میزنی و میکشی و میگریزی؟؟؟؟؟؟ این انتهای بی معرفتی است !!!!
من این بازی را از بچگی بلد بودم... این مردن های تکراری را !!!
قاتل شدن اون قدرا هم سخت نیست ... همینکه از دلت بیرونش کنی ، " کشتیش " !!!!
وقتی کسی برات مهم نباشه پس مهم نیست کجاست... مهم نیست چیکار میکنه ؛ حالش چه طوره ... حتی مهم نیست با کیه ... بعدا نوشت : دیگه واسم مهم نیستی آشغال ! به بعضیا تو زندگی باید گُفت.. من چشم میذارم.. تو فقط گُمشو.
دوره ای شده که حاضرم جای “پت”باشم اما یه دوست واقعی مثل “مت”داشته باشم!
راستـش را بگو : نکند تو همان “این نیز” هستی که همیشه می گذری . . . ؟
سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره خودشه . . .
سلامتی اونایی که تو این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن . . .
“دوستت دارم” تکیه کلام تو بود من بی جهت به آن تکیه داده بودم…!!! اگه واقعا دوست داشتنی در کار بود بی دلیل رهام نمیکردی !
همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .
شنیــده بودم که “خاک سرد است” ایـــن روزها اما انگار آنقـــدر هوا ســـرد است، که زنــده زنــده فراموش می کنیــم یکدیگـــر را
ماههاست فراموشش کرده ام ؛ خاطراتش را هم … ! ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن نامش ذوق میکنند !
من را زیر خاکستر جا گـــــذاشتـــــــی!!! آهـــــــایـــــــــــــ.. . با توام… تــــــــــــــــــــــــ ـو یادتـــــ نـــرود!!! من به خاطرتــــــــو آتـــــــش گـــرفته ام….
کوتاه ترین قصه ی دنیا : رفت … !
وقتى که میگى : تمام بد و بیراه های دنیا رو نصیبش میکنى
فراموش کردنت برایم مثل آب خوردن بود از همان آب هایی که می پرد توی گلو و سالها سرفه میکنیم !
تــا لــَجن ها هَمه خوشحــال شــَوند کــه
چگونه شب ها را آسوده می خوابد . . . ؟
“دیگه برای همیشه فراموشش کردى”
و هیچ احتیاجى بهش ندارى و
دقیقا همون زمانیه که :
بیشتر از همیشه دلت براش تنگ شده …
MisS-A |