من عاشق خیابانی هستم که...........هیچ وقت قسمت نشد باهم در آن قدم بزنیم........ ...
تازگی ها از خواب که بیدار میشوم ، تازه کابوس هایم آغاز میشود …
به "سگ" استخون بدی .. دورت میگرده واست دم تکون میده !!! من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم، آهای جماعت... میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟ شما دقیقا چه رنگی هستید؟!
به نسل های بعد بگویید ... که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ... نسل ما خود پیاز بود ... که هر که ما رو دید گریه کرد
فکر میکردم سیاهی چشمانت پر از رمز و راز عاشقی است جدیدا دلم خیلی خیلی خیلی گنده شده . . .
عزمم رو واسه خودکشی جزم کردم... و با من همدستن این پیکهای تلخ جاودیی و اون پکهای عمیق رویایی... و من چه حریصانه بر لبهای پیکم و نخهای سیگارم بوسه میزنم...
فکر کنم به بوی عطر تو حساسیت دارم همین که در ذهنم می پیچد از چشم اشک می آید…
سهمیه هوای من هم برای تو …
چه فرقی می کند عاشق تو باشم یا عاشق رنگین کمان وقتی هر دو هفت خطید؟
اونی که رفت اگه برگرده از دوست داشتن نیست واسه اینه که بهترشو پیدا نکرده!!!
اینجا زمین است ، زمین گرد است ! تویی که مرا دور زدی ….. فردا به خودم خواهی رسید !!!! حال و روزت دیدنیست….
به تو که فکر می کنم بی اختیار به حماقت خود لبخند می زنم سیاه لشکری بودم در عشق تو و فکر می کردم بازیگر نقش اولم … افسوس…
نه تو دروغگو نیستی من حواسم پرت است! گفته بودی دوستم داری بی اندازه خوب که فکر می کنم تازه می فهمم که “بی اندازه” یعنی چه! بعضیا کاری باهات میکنن که یادآوری تمام لطف هایی که در حقشون کردی … من خودم را به تو تقدیم کردم و تو مرا به هیچ فروختی … چه معامله ی پایاپایی …
خوب که فکر می کنم می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزدار بیشتر میچسبد تـــــا عاشقانه های این عاشق های تو خالی !
ماهایی که دیگه نه از اومدن کسی ذوق زده میشیم نه کسی از کنارمون بره حوصله داریم نازشو بخریم که برگرده .. ماها آدمای بی احساسی نیستیم ماها بی معرفت و نا مردم نیستیم یه زمانی یه کسایی وارد زندگیمون شدن که یه سری بــــاورامون و از بین بـــردن!! می گــویند: دنیــــا بی وفــاســت؛ امـــا….. قدرش را بدانید.... مـن دنیــــای بـی وفــاتری هــــــــم داشتـــــه ام.....
هــــی فلانـــــــــــــــــــــــــــــی… عاشقـــــــانه های مــــرا بـــه خـــــودت نگیـــــر، مخـــــاطب مــــن، معشـــــوقـــه ایــست کـــه وجـــودش را به دنیـــــایی نمیـــــدهــــم…
بزرگترین اشتباه ما این است که : گاهی آدمها رو ؛ بسیار طولانی تر از چیزی که لیاقتش را دارند ، در زندگیمان نگاه میداریم …
هـر چہ از دست میـرود بگذار بـرود … چیـزی ڪہ بہ اِلتمـاس آلـوده باشد نمیخواهمـ …! هـر چہ بـاشد حتی زنـدگی …!
با خطی زیبا در آخرین صفحه اش نوشته بود : مراقب باش؛ دست روزگار هلت میده … ولی قرار نیست تو بیفتی … اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی اوج میگیری … به همین سادگی …
آغوش من سرزمین تو بود؛ کاش قدری عرق میهن پرستی داشتی وطن فروش!
لیاقت می خواهد واژه ” ما ” شدن تو خوش باش به همین ” با هم ” بودن های امروزت من خوشم به خلوت تنهایی ام
با بعضی ها زیادی که صادق باشی رودل می کنند دیگر هزار عرق نعنا هم جوابشان را نمی دهد
مار را خودم پرورش داده ام فقط یکــیو می خوام که باهاش برم کافه گرامافون … بات هم بود…بود! بی احســاسیش شــرف داره به احساس ِ بعضی ها
زهی خیال باطل
مرموز را چه به تمجید!
ولی جالب ایجاست که بدونی،
هنوز هم یه سر سوزن واست جا ندارم که ندارم !
برای نفس نفس زدن در آغوش او لازمت میشود !
به شدت از خودت متنفرت میکنن !
لیاقت می خواهد ” شریک ” شدن
تو بخند به امروز…
من میخندم به فرداهایت
پایان سریال دروغ هایت بود
آخرین لبخندت
و چه ساده بودم من
که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم
مار در آستین شرف دارد به تو
نیش تو دست پرورده ی کیست ؟!
ر
MisS-A |